شورای راهبردی پردیس صنایع خلاق مشهد تشکیل شد تجلیل از برگزیدگان برنامه «بچه مرشد» | برنامه‌ای برای کودک و نوجوان با ترویج آموزه‌های اخلاقی شاهنامه نگاهی به آثار سینمایی با موضوع امام رضا (ع) اهدای شیر طلای افتخاری ونیز ۲۰۲۴ به سیگورنی ویور مروری بر فروش فیلم‌های سینمایی خراسان‌رضوی در هفته‌ای که گذشت (۹ تیر ۱۴۰۳) آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر مشهد در هفته‌ای که گذشت (۹ تیر ۱۴۰۳) حکایت وزیر اعظم و اکرم و اختر پس از آواز قو | مروری بر کارنامه هنری پیمان معادی هدایت هاشمی و حسین رفیعی با سریال «فراری» به شبکه یک می آیند + زمان پخش راه‌هایی به سوی خوشبختی | از تازه‌ترین عناوین نشر در روز‌های گذشته چه خبر؟ محسن تنابنده و پیمان قاسم‌خانی با «سن‌پطرزبورگ۲» در راه سینما «تگزاس ۳» همچنان صدرنشین | آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (۹ تیر ۱۴۰۳) برادران، فیلم «مادران جوان» را می‌سازند صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۹ تیر ۱۴۰۳ جزئیات محکومیت دومینیک بوتونا، مدیر سینمایی فرانسه هومن برق نورد و امین زندگانی در سریال «طوبی» (محرم ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

حکایت مرد بی اعصاب و پسرش

  • کد خبر: ۱۳۵۴۶۸
  • ۲۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۹:۲۳
حکایت مرد بی اعصاب و پسرش
شبی از شب‌ها وقتی مرد بی اعصاب خسته از کار و ترافیک به خانه برگشت، پس از آنکه لباس بیرونش را درآورد و پیژامه راه راهش را پوشید، پسر کوچکش را دید که در چهارچوب در ایستاده است.

در زمان‌های جدید در یکی از کشور‌های تازه استقلال یافته، مردی که همسرش را بر اثر تصادف از دست داده بود، به همراه دختر و پسر کوچکش زندگی می‌کرد. مرد که کارمند اداره تأمین مواد اولیه بود، ناچار بود برای تأمین مایحتاج زندگی و درآوردن خرج تحصیل و سرویس مدرسه فرزندانش تا دیروقت اضافه کاری کند و از همین رو همواره بعد از غروب به منزل می‌رسید و وقتی به منزل می‌رسید، اعصاب معصاب نداشت.

شبی از شب‌ها وقتی مرد بی اعصاب خسته از کار و ترافیک به خانه برگشت، پس از آنکه لباس بیرونش را درآورد و پیژامه راه راهش را پوشید، پسر کوچکش را دید که در چهارچوب در ایستاده است. پسر کوچک گفت: «بابا! شما کار که می‌کنی، ساعتی چقدر پول می‌دهند؟» مرد گفت: «برای چی این سؤال را می‌پرسی؟» پسر گفت: «همین جوری. حالا تو بگو!» مرد گفت: «ساعتی چهار یورو.»

پسر گفت: «می شود سه یورو به من بدهی؟» مرد خشمگین شد و گفت: «شما همگی مرا به خاطر پول می‌خواهید و می‌خواهید من خرحمالی کنم و شما خرج کنید.» سپس یک پس گردنی به پسر کوچکش زد و گفت: «برو گم شو تو اتاقت!» پسر سرافکنده و گریان به اتاقش رفت. مرد بی اعصاب پس از آنکه یک چای برای خودش ریخت و نوشید و اعصابش تمدد یافت، از حرکت خود پشیمان شد. پس به اتاق پسر کوچکش رفت و در زد و داخل شد و گفت: «پسرم! مرا ببخش که با تو برخورد تندی کردم. راستش خیلی خسته بودم.» سپس دو اسکناس یک یورویی به پسر داد و گفت: «بیا پسرم! این هم دو یورو».

پسر اشک هایش را پاک کرد و خندید و دو یورو را از پدر گرفت و دستش را به زیر بالشش برد و دو اسکناس یک یورویی مچاله شده را بیرون آورد و گفت: «اگر من این چهار یورو را به تو بدهم، می‌شود یک ساعت کمتر کار کنی و زودتر به خانه بیایی تا با هم بازی کنیم؟» مرد که توقع شنیدن چنین جمله‌ای را از پسرش نداشت و مدت زیادی بود با این حجم از عواطف روبه رو نشده بود و با شنیدن این جمله به شدت متأثر و اندوهناک و مستأصل و رقیق و عاطفی و غمگین شده بود، دست وپایش را گم کرد و به جای آنکه پسرش را ببوسد، با کمال تأسف بار دیگر یک پس گردنی محکم به او زد و از اتاق بیرون رفت و پایان غیرمنتظره دیگری را برای حکایت ما رقم زد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
نظرسنجی
در دور دوم، شما به کدام نامزد انتخابات ریاست جمهوری رای می دهید؟
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->